بدون عنوان
سلام دختر قشنگم. الان تقریبا بیست و یک هفته تمومه که تو دل مامانی جاخوش کردی؛دوم دی بود که اولین بار تکون خوردناتو احساس کردم ؛نمیدونی چه حس قشنگی بود خونه بابابزرگت اینا بودیم مهمون داشتن ؛دوست داشتم داد بزنم به همه بگم داری لگد میزنی اما جلو خودمو گرفتم ؛بد عادتم کردیا شیطون، دوست دارم بیست و چهار ساعته تو دلم وول بخوری و مثل ماهی اینطرف و اونطرف بری ؛ این جمعه اگه خدا بخواد قراره من و بابا بریم واست سیسمونی بخریم دعا کن برف و بارون نیاد ... من دیگه برم عزیزم خیلی کار دارم... [ سه شنبه نوزدهم دی 1391 ] [ 11:13 ] [ کیمیا ] [ آرشیو نظرات ] ...
نویسنده :
کیمیا
11:01